رد شدن به محتوای اصلی

ارد بزرگ می گوید : همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست .

ارد بزرگ می گوید : همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم پدر ، مادر و آموزگاران و... ستایشگری برای همه هست .


یکی از بازوهای نیرومند پیکر اندیشه ی ایرانی، فرهنگ "ستایش گری" است که از فرای سده ها و هزاره ها به دست هستومندان کنونی آن رسیده است. در اوستا واژه ی "ستایش"، از پرکاربردترین واژگان این کتاب سپند است.
خشنودی سروش اَشَوَن دلیر تن-منتره یِ سخت رزم افزارِ اهورایی را [ستایش] میکنیم (یسنا، هات 57،سروش یشت سَرِشب)
خورشید جاودانه ی رایومند تیز است را [میستاییم] (خرده اوستا، خورشید نیایش)
[ستایش] به جای می آورم بهمن و اردیبهشت و شهریور و سپندارمذ و خرداد و امرداد و گئوش تَشَن و گوشورون و آذر اهورامزدا _ تخشاترین امشاسپندان – را (یسنا، دفتر دوم، هات 1 ، اوستای جلیل دوستخواه)
روانهای جانوران سودمند دشتی را [میستاییم] اینک روانهای اَشَوَن مردان و اَشَوَن زنان – در هر کجا زاده شده اند – را میستاییم. (یسنا، هفت هات، هات 39، بخش 2، اوستای ... دوستخواه)
و ......
بایسته ی گفتارست بدانیم، ستایشگری بنی جداسر با چاپلوسی دارد. چاپلوسی از ایمنی دوستی، سوداندیشی و مایه نگری ریشه میگیرد اما ایرانیان برین باورند: [کسی که همیشه در پی ایمنی و سود خویش است، چگونه به جهان خرمی بخش مهر خواهد ورزید؟ (گاتاها هات 5، بند 2. گزارش فریدون جنیدی)]. ستایشگری، پراکندن شادی با ارزشمند انگاری بی مزد یکدیگر است. ستایشگری از همدلی برمیخیزد و با به گفتار رسیدن، دلها را به بگدیگر پیوند میزند.

« ازین رو بزرگ خانه، کدخدا، شهردار، پادشاه کشور و پیوستگی آنان به یکدیگر چنان بود که در نمازِ گاهِ سپیده دم، به بزرگِ خانه و کشاورز درود و ستایش فرستاده میشد. در نماز بامدادین به کدخدای راست کردار، در نماز نیمروز به شهردار مردم نواز و در نماز اِیوار یا غروبگاه به پادشاه کشور. به وارون، شاهان نیز هنگام نمارِ بامدادین به کشاورز درود و ستایش میفرستادند، چنان که کشاورزان نیز به شهرداران و کدخدایان و شاهان و "همه به هم" (گزارش فریدن جنیدی) »
در آن روزگار، آسمان ایران پر از شادی بود. زمینش پر از ستایش، و روان مردمان از همزیستی با هم، خرسند. کدبانو به کدخدای خانه ستایش و درود میفرستاد. مرد خانه نیز، در برابر او زانو میزد و برایش زندگانی دراز آرزو میکرد. فرزندان چنین خانواده ای پدر و مادرشان را میستودند و همه باهم برای آموزگاران راستی آموز خویش ستایش و درود خواستار بودند. دست بوسی، پابوس، زمین ادب را بوسیدن [در کشتی و ورزش زورخانه همچنان پابرجاست]، همچنین، آفرین به جای آوردن، از گونه آیینهای ستایشگری در ایران است. برای نمونه، هنگامی که زال برای جلوگیری از یورش سام به کابل پیش وی میرود:
[چو زال اندر آمد به پیش پدر/"زمین را ببوسید" و گسترد، بر/// یکی "آفرین" کرد با سام گُرد/وز آبِ دو نرگس،همی گل سترد]


مسعود اسپنتمان
انجمن گل سرخ
http://30min.mastertopforum.net/-vt348.html

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ارتفاع

آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ ارتفاع بالای برکه ها، بالای دره ها کوهها ، جنگلها، دریاها ،ابرها بالای خورشید بالای مرزها، ستاره ها، ای روح من با چابکی عبور کن و همانند شناگری ماهر که امواج را نمی فهمد شادی کنان عبور کن از عظمتی عمیق با لذتی وسیع پرواز کن دوراز بخارهای بیمارگون و خود را در هوایی زیبا زلال ساز و بنوش همانند شرابی ناب و الهی آتش روشنی را که میدرخشد در فضاهای صاف و پاک در ورای همه ی دردها و غمها خوشبخت آنیست که بتواند با بالهایی قوی بسوی دشتهای روشن و آرام پرواز کند خوشبخت آنیست که افکارش همانند غزلاغ بطرف آسمانها ازادانه پروازکند بالهایش را بروی زندگی بگستراند وبی درنگ بفهمد زبان گلها و اشیا صامت را بودلر ترجمه : شکوهه عمرانی ژنو / سوییس http://chokouh.tk

سیصد جمله - ارد بزرگ ، فردریش نیچه و جبران خلیل جبران

سیصد جمله مجموعه ای از سخنان قصار و کوتاه ارد بزرگ ، فردریش نیچه و جبران خلیل جبران بخش نخست کتاب سیصد جمله از ارد بزرگ ، فریدریش نیچه و جبران خلیل جبران بخش دوم کتاب سیصد جمله از ارد بزرگ ، فریدریش نیچه و جبران خلیل جبران

4

● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ● بخش چهارم(4) ● ● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ● بخش چهارم(4) ● ____ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!____ چرا دیگر تکرارم نمیـکنی...؟! چرا در واپسـین لحظه های عاشــقی در میان یادها وخاطره ها... آندم که بر شانه های پـرواز نشسـته ای تا " دورشدن " را بیآموزی!! در میان خیالت... مرغک دلم را ، هـمراه خـویش نـُبردی؟ نمیدانستی مگر، عاشقانه میخواهمت ؟! ... پس ازاین اما... دیگر،بالهای پروازم ، گشوده نخواهد شد... در آبی ِ بیکرانِ عشق ...اما...آه... چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟ مگر نبود آن" لحظـه های قسـم" آن لحظه لحظه ی سرودن ِ ترانه های عاشقی در... بند... بندهای " پیوند" در عاشقانه واژه های " باتو میمـانم" ... "بی تو میمیرم " !!! اما...چرا چرا چهره ام را، که تا همیشه ، آینه ی خویش میخواستی ..حتی...لحظه ای ، درخـاطرت نبود؟!چرا...؟ چگونه توانای رفتنت بود؟! چگونه پرواز را "در فصل کوچ" بی من... به بالهای رفتن سپرده ای؟! چرا امروز تکرارم نمیکنی ...