رد شدن به محتوای اصلی

وصف میهن

http://peymanmeli.org/Images/IranCrowd3.jpg

تجسم معنوی میهن ، برای اهل اندیشه و قلم همواره آمیخته بوده است با عاشقانه ترین کلمات که نشان از عظمت آن دارد . ارد بزرگ می گوید : میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . و از این روی شعری از زنده یاد حمید مصدق تقدیم می دارم با نام : فدای میهنم


تا تو گسسته‌ای ز من، تاب نمانده در تنم

کیست به یاد چشم تو، مست؟

منم، منم، منم!

دور از آن نگاه تو، وز رخ همچو ماه تو

روز در آه و زاری‌ام،

شب به فغان و شیونم

ای که به غربت این زمان

باده کشی عیان، عیان

خون دل است در وطن، جای شراب خوردنم.

دل ز وطن بریده‌ای، راه سفر گزیده‌ای

نیست مرا دلی چو تو،

دل نبوَد از آهنم.

گرچه در آب و آتشم،

سوزم و گریم و خوشم

گر بوَدم هزارجان، جمله فدای میهنم.

چند تو خوانی‌ام که: «ها!

خانه رها کن و بیا!»

نیست وطن لباس تن، تا که ز خویش برکَنم.

غرب، وطن نمی‌شود، خانة من نمی‌شود

شرقِ کهن نمی‌شود، خانه چرا دگر کنم؟

مهر وطن سرشت من، دوزخ آن بهشت من

روز و شبان و دم به دم، دم ز وطن، وطن زنم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

ارتفاع

آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . ارد بزرگ ارتفاع بالای برکه ها، بالای دره ها کوهها ، جنگلها، دریاها ،ابرها بالای خورشید بالای مرزها، ستاره ها، ای روح من با چابکی عبور کن و همانند شناگری ماهر که امواج را نمی فهمد شادی کنان عبور کن از عظمتی عمیق با لذتی وسیع پرواز کن دوراز بخارهای بیمارگون و خود را در هوایی زیبا زلال ساز و بنوش همانند شرابی ناب و الهی آتش روشنی را که میدرخشد در فضاهای صاف و پاک در ورای همه ی دردها و غمها خوشبخت آنیست که بتواند با بالهایی قوی بسوی دشتهای روشن و آرام پرواز کند خوشبخت آنیست که افکارش همانند غزلاغ بطرف آسمانها ازادانه پروازکند بالهایش را بروی زندگی بگستراند وبی درنگ بفهمد زبان گلها و اشیا صامت را بودلر ترجمه : شکوهه عمرانی ژنو / سوییس http://chokouh.tk

سیصد جمله - ارد بزرگ ، فردریش نیچه و جبران خلیل جبران

سیصد جمله مجموعه ای از سخنان قصار و کوتاه ارد بزرگ ، فردریش نیچه و جبران خلیل جبران بخش نخست کتاب سیصد جمله از ارد بزرگ ، فریدریش نیچه و جبران خلیل جبران بخش دوم کتاب سیصد جمله از ارد بزرگ ، فریدریش نیچه و جبران خلیل جبران

4

● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ● بخش چهارم(4) ● ● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ● بخش چهارم(4) ● ____ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!____ چرا دیگر تکرارم نمیـکنی...؟! چرا در واپسـین لحظه های عاشــقی در میان یادها وخاطره ها... آندم که بر شانه های پـرواز نشسـته ای تا " دورشدن " را بیآموزی!! در میان خیالت... مرغک دلم را ، هـمراه خـویش نـُبردی؟ نمیدانستی مگر، عاشقانه میخواهمت ؟! ... پس ازاین اما... دیگر،بالهای پروازم ، گشوده نخواهد شد... در آبی ِ بیکرانِ عشق ...اما...آه... چرا دیگر تکرارم نمیکنی؟ مگر نبود آن" لحظـه های قسـم" آن لحظه لحظه ی سرودن ِ ترانه های عاشقی در... بند... بندهای " پیوند" در عاشقانه واژه های " باتو میمـانم" ... "بی تو میمیرم " !!! اما...چرا چرا چهره ام را، که تا همیشه ، آینه ی خویش میخواستی ..حتی...لحظه ای ، درخـاطرت نبود؟!چرا...؟ چگونه توانای رفتنت بود؟! چگونه پرواز را "در فصل کوچ" بی من... به بالهای رفتن سپرده ای؟! چرا امروز تکرارم نمیکنی ...